، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

خاطرات رادین

بدون عنوان

به نام خدا پسر گلم سلام خوبی عزیزم؟ نفسم اوومدم امروز یه حرفایی بزنم.... مثل دوتا آدم بزرگ و عاقل...... اوومدم بهت یه قول هایی بدم اول اینکه بهت قول میدم که تمام تلاشم رو برای خوشبختیت میکنم...... قول میدم همیشه همراهت باشم قول میدم هیچ وقت مزاحم زندگیت نباشم.... نه من و نه بابایی قول میدم هیچ وقت سرزده به خوونتون نیام.... مخصوصا طرف صبح....... (آخه میدونی خود من از بیدار شدن با زنگ در بدم میاد!!! دوس ندارم کسی طرف صبح خلوتمو بهم بزنه..... کارهایی که مادربزرگت! داره با من انجام میده!) قول میدم با خوونواده همسرت انقد خووب و عاقلانه برخورد کنم که تو سرخورده و شکسته نشی ازت هیچ وقت گله نمیکنم که چرا نمیای!!!!...... اگه تو و ...
17 ارديبهشت 1391

1

به نام خدا سلام عشق من خوبی؟ قربونت برم الهی..... چقد این روزا بهت وابسته شدم..... چقد این روزا با بودنت حال میکنم.... وقتایی که ناراحتم بهم یادآوری میکنی که هستی..... وقتایی که خوشحالمم همینطور..... نمیزاری تنها بمونم و غصه بخورم حضور بابایی رو قشنگ احساس میکنی.... تا میره تو تند و تند حرکت میکنی.... میدونم مثه خودم از رفتنش ناراحت میشی..... اما دوباره وقتی میادش یه عالمه ذوق میکنی فدای تو بشم من.... امیدوارم تو هم مردی بشی مثله بابایی..... همونجور مردونه و مهربون...... وقتی رفتیم سونو سه بعدی.... صورتت رو دیدم.... کاملا شبیه بابایی هستی شیطونک من..... قربونت برم من الهی مرداد ماه مهربونیه.... منتظرم که بیای برای اون م...
17 ارديبهشت 1391

2

به نام خدا خدایی که نی نی نازی چون تو رو توو وجودم گذاشته...... عسلم سلام امروز دقیقا تو ٢٨ هفته و ٣ روز هستی گل پسرم خیلی دلم میخواد که زودی هفته ها تموم بشن و من ببینمت........ گاهی وقتا فکر میکنم یه رویایی...... فکر میکنم همه چی الکیه..... ولی وقتی خودتو نشون میدی دلم غش میره برات...... اونجا چقد خدا رو شکر میکنم...... عزیز مامان!.... مامان! چقد کلمه دوری بود برام!!!‌ هنوزم باورم نمیشه که تو میخوای منو مامانی صدا بزنی....... این روزا شیطون تر شدی........ هربار بابایی میخواد بره توام بیدار میشی...... میدونم که وقت خواب و بیدارت داره شکل میگیره...... میدونم وقتی هم دنیا بیای همین روال رو پیش میخوای بگیری....... خوش...
17 ارديبهشت 1391
1